کد مطلب:77648 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:151

خطبه 164-آفرینش طاووس











و من خطبه له علیه السلام یذكر فیها عجیب خلقه الطاووس

یعنی از خطبه ی امیرالمومنین علیه السلام است كه مذكور است در آن عجایب آفرینش مرغ طاووس:

«ابتدعهم خلقا عجیبا من حیوان و موات و ساكن و ذی حركات، فاقام من شواهد البینات علی لطیف صنعته و عظیم قدرته، ما انقادت له العقول معترفه به و مسلمه له و نعقت فی اسماعنا دلائله علی وحدانیته.»

یعنی اختراع و خلق كرد مخلوقات را خلق كردن عجیب و غریبی از ذی روح، مثل حیوانات و غیر ذی روح، مثل معادن و نباتات و ساكن مثل زمین و متحرك مثل آسمان و برپا داشت از شاهدهای براهین واضحه، بر صنعت و كار دقیق خود و قدرت و توانایی بزرگ خود، آن چیزی كه اطاعت كردند و پیرو شدند از برای او عقلها، در حالتی كه اقراركننده اند به وجود او و اذعان كننده اند به بودن او و صیحه زدند در گوشهای دل ما دلایل بر یگانگی او.

«و ما ذرا من مختلف صور الاطیار التی اسكنها اخادید الارض و خروق فجاجها و رواسی اعلامها من ذوات اجنحه مختلفه و هیئات متباینه، مصرفه فی زمام التسخیر و مرفوفه باجنحتها فی مخارق الجو المنفسح و الفضاء المنفرج.»

یعنی برپا داشت از شواهد بینات آنچه را كه خلق كرد از صورتهای مختلفه ی مرغان آنچنانی كه سكنی داد آنها را در شكافهای زمین، مثل تیهو و در رخنه های راههای واسع زمین، مثل كبك و در كوههای ثابته ی استوار زمین، مثل عقاب و چرخ، از مرغان صاحب پرهای مختلفه و شكلهای ممتازه، در حالتی كه گردانیده شده اند در مهار تسخیر و حركت دهنده اند پرهای خود را در شكافهای هوای واسع و فضای گشاده.

[صفحه 730]

«كونها بعد ان لم تكن فی عجائب صور ظاهره و ركبها فی حقاق مفاصل محتجبه و منع بعضها بعباله خلقه ان یسمو فی السماء خفوفا و جعله یدف دفیفا و نسقها علی اختلافها فی الاصابیغ بلطیف قدرته و دقیق صنعته.»

یعنی ایجاد كرد آن مرغان را بعد از آنكه نبودند به صورتهای عجیبه ی آشكار و مركب گردانید آنها را از حقه های مفصل های پوشیده شده به گوشت و پوست و منع كرد بعضی از آنها را به سبب ضخامت و جسامت خلقت از اینكه بلند شوند در بلندی و هوا به حركت تند و گردانید او را كه حركت دهد پرش را حركت دادنی و مرتب و منتظم گردانید آنها را بر نهج اختلاف آنها در رنگهای مختلفه، به قدرت و توانایی لطیف خود و صنعت باریك خود.

«فمنها مغموس فی قالب لون لایشوبه غیر لون ما غمس فیه و منها مغموس فی لون صبغ قد طوق بخلاف ما صبغ به.»

یعنی پس بعضی از آنها را فروبرده شد در اندازه ی رنگی كه مخلوط نشده او را غیر رنگی كه فروبرده شد او را در او، یعنی مخلوق شد یكرنگ مثل سیاه یا سفید و بعضی از آنها را فروبرده شد در كیفیت رنگی كه طوق داشته شده به رنگی خلاف آن رنگی كه فروبرده شد در او، یعنی رنگ طوق گردن او غیر رنگ او باشد، مثل فاخته.

«و من اعجبها خلقا الطاووس الذی اقامه فی احكم تعدیل و نضد الوانه فی احسن تنضید، بجناح اشرج قصبه و ذنب اطال مسحبه و اذا درج الی الانثی نشره من طیه و سما به، مطلا علی راسه، كانه قلع داری عنجه نوتیه.»

یعنی از غریبترین آن مرغان، از روی خلقت، مرغ طاووس آنچنانی است كه برپا داشته است پروردگار او را در استوارترین تعدیل و تسویه ی اعضاء، ترتیب داده رنگهای او را بعضی را در بالای بعضی بهترین ترتیبی، با پری كه در یكدیگر داخل كرده است بیخهای آن را و با دمی كه دراز گردانیده است جای كشیدن آن را، هر آن زمانی كه داخل شود به سوی ماده، پهن كند دم خود را بعد از پیچیدن او و بلند می سازد آن را در حالتی

[صفحه 731]

كه مشرف باشد بر سر او كه گویا بادبان كشتی است كه منسوب به دارین[1] ولایت بحرین باشد و حركت داده است آن بادبان را كشتیبان او.

«یختال بالوانه و یمیس بزیقانه، یفضی كافضاء الدیكه و یور بملاقحه ار الفحول المغتلمه. احیلك من ذلك علی معاینه لا كمن یحیل علی ضعیف اسناده.»

یعنی می نازد به رنگهای خود و می خرامد در حركات خود، جماع می كند مانند جماع كردن خروس و مباشرت می كند به آلات نری خود مانند مباشرت كردن نرهای شدیدالشهوه، حواله می كنم تو را از تصویر آن بر دیدن به چشم، به جهت زیادتی تصویر، نه مثل كسی كه حواله می كند از جهت ضعیف بودن نسبت دادن او و اخبار او.

«و لو كان كزعم من یزعم انه یلقح بدمعه تسفحها مدامعه، فتقف فی ضفتی جفونه و ان انثاه تطعم ذلك، ثم تبیض لا من لقاح فحل سوی الدمع المنبجس، لما كان ذلك باعجب من مطاعمه الغراب.»

یعنی و اگر بوده باشد جماع او مثل گمان كسی كه گمان می كند كه طاووس جماع می كند به اشكی[2] كه می ریزد چشمهای او، پس می ایستد آن اشك در كناره های پلك چشم او و ماده ی او می آشامد آن را، پس تخم می گذارد بدون جماع نر، سوای اشك بیرون آمده از چشم نر. نخواهد بود این مطاعمه ی[3] طاووس غریب تر از مطاعمه ی كلاغ، زیرا كه مشهور در میان عوام این است كه كلاغ بی جماع نر با ماده بلكه از طعمه دادن نر به

[صفحه 732]

ماده به منقار خود قدری از آب كه در سنگدان او جمع شده است و ماده منقار در منقار او می كند و می آشامد آن آب را و بیضه می گذارد. چنانكه می گویند كه كبك ماده از اخراج نفخ كبك نر از مقعد خود به مقعد او بیضه می گذارد و هیچیك اینها از قدرت قادر مستبعد نیست.

«تخال قصبه مداری من فضه و ما انبت علیها من عجیب داراته و شموسه خالص العقیان و فلذ الزبرجد، فان شبهته بما انبتت الارض قلت: جنی جنی من زهره كل ربیع و ان ضاهیته بالملابس، فهو كموشی الحلل، او مونق عصب الیمن و ان شاكلته بالحلی فهو كفصوص ذات الوان قد نطقت باللجین المكلل.»

یعنی خیال می كنی تو استخوان زیر پرش را دندانه (ای) از نقره و خیال می كنی آنچه را كه روییده است بر او از عجیب دایره ها و حلقه های طلای خالص و پاره های زبرجد، پس اگر تشبیه كنی او را به آنچه می روید او را زمین، می گویی چیده شده از شكوفه های هر چه بهار است. و اگر تشبیه كنی او را به پوشیدنیها، پس او مانند حله های منقش به طلا است، یا خوب و خوشاینده برد یمن است و چنانچه تشبیه نمایی او را به زیورها، پس او مثل نگینهای صاحب رنگ های مختلفه است كه میان بسته شده باشد به نقره ی مزین به جواهر.

«یمشی مشی المرح المختال و یتصفح ذنبه و جناحیه، فیقهقه ضاحكا لجمال سرباله و اصابیغ وشاحه، فاذا رمی ببصره الی قوائمه، زقا معولا بصوت یكاد یبین عن استغاثته و یشهد بصادق توجعه، لان قوائمه حمش كقوائم الدیكه الخلاسیه.»

یعنی رفتار می كند رفتار خرامنده ی نازكننده و نگاه می كند دم خود را و پر خود را، پس خنده ی قهقهه می كند از جهت حسن و خوشایندگی[4] پیراهن خود و رنگهای جامه ی نقاشی خود، پس هر آن زمانی كه نظر می افكند به سوی پاهای خود، آواز می دهد در حالتی كه فریادكننده است به صدایی كه نزدیك است كه اظهار كند از جهت فریادرسی خود و شهادت می دهد به راستی دردمندی خود، از جهت آنكه پاهای او سیاه است، مثل

[صفحه 733]

پاهای خروس نه سیاه و نه سفید، یعنی خاكی رنگ.

«و قد نجمت من ظنبوب ساقه صیصیه خفیه و له فی موضع العرف قنزعه خضراء موشاه و مخرج عنقه كالابریق و مغرزها الی حیث بطنه كصبغ الوسمه الیمانیه، او كحریره ملبسه مرآه ذات صقال و كانه متلفع بمعجر اسحم، الا انه یخیل لكثره مائه و شده بریقه ان الخضره الناظره ممتزجه به.»

یعنی و به تحقیق كه ظاهر گشته است از استخوان ساق او خار پنهان در عقب ساق او و از برای اوست در مكان یال او یك دسته كاكل سبز منقش و جای بیرون آمدن گردنش مثل لولئین[5] است و جای فرورفتن گردن او تا به جای شكم او رنگی است مثل رنگ وسمه ی یمنی، یا مثل جامه ی حریر پوشیده شده در حالتی كه آیینه ای است صیقلی شده و گویا بر خود پیچیده است چادر سیاه را، مگر اینكه گمان كرده می شود از جهت بسیاری آب و رنگش و شدت برق زدن و درخشندگیش كه سبزه ی درخشنده ای مخلوط است به او.

«و مع فتق سمعه خط كمستدق القلم فی لون الاقحوان، ابیض یقق، فهو ببیاضه فی سواد ما هنالك یاتلق.»

یعنی و با شكاف گوش خطی است سفید خالص، مثل باریكی سر قلم ثابت در رنگ گیاه بابونج، پس آن خط، با سفید بودنش در میان سیاهی آنچنانی كه در آنجا است، می درخشد.

«و قل صبغ الا و قد اخذ منه بقسط و علاه بكثره صقاله و بریقه و بصیص دیباجه و رونقه.»

یعنی و كم رنگی است مگر اینكه برداشته است پر طاووس از آن رنگ به خطی و بالا انداخته است آن رنگ را، یعنی ظاهر ساخته است او را به سبب بسیاری صیقلی بودن او و برق زدن او و درخشیدن لباس دیباج بر او و خوشایندگی او.

«فهو كالازاهیر[6] المبثوثه لم تربها امطار ربیع و لا شموس قیظ و قد یتحسر من ریشه و

[صفحه 734]

یعری من لباسه، فیسقط تتری و ینبت تباعا، فینحت من قصبه انحتات اوراق الاغصان، ثم یتلاحق نامیا حتی یعود كهیئته قبل سقوطه، لا یخالف سالف الوانه و لا یقع لون فی غیر مكانه.»

یعنی پس باشد آن پر مثل شكوفه های پراكنده ی ریخته، در حالتی كه تربیت نكرده است آنها را بارانهای بهار و نه آفتابهای گرمای تابستان و گاهی برهنه می گردد از پر خود و عاری می شود از لباس خود، پس می ریزد آن پر پی درپی و می روید پی درپی، پس می ریزد از نی بیخ او مثل ریختن برگهای شاخه های درخت، پس در عقب می آید در حالتی كه نموكننده است، تا اینكه برمی گردد مثل حالت او پیش از ریختن پر او، در حالتی كه مخالف نیست با رنگهای پیشتر خود و واقع نمی شود رنگی در غیر مكان خود.

«و اذا تصفحت شعره من شعرات قصبه، ارتك حمره وردیه و تاره خضره زبرجدیه و احیانا صفره عسجدیه، فكیف تصل الی صفه هذا عمائق الفطن، او تبلغه قرائح العقول، او تستنظم وصفه اقوال الواصفین و اقل اجزائه قد اعجز الاوهام ان تدركه و الالسنه ان تصفه.»

یعنی هر آن زمانی كه نگاه كنی بر یك موی از مویهای نی پر او، می نماید تو را یك مرتبه رنگ سرخ گل سرخی و بار دیگر سبز زمردی و در وقت دیگر زرد طلایی، پس چگونه می رسد به سوی صفت كردن این مرغ فكرهای عمیقه و یا چگونه به منتهای او می رسد عقلهای دریابندگان و یا چگونه در سلك نظم می كشد اوصاف او را گفتارهای وصف كنندگان و حال آنكه كمتر جزیی از اجزای او به تحقیق كه عاجز گردانیده است وهمها را از اینكه دریابند او را و زبانها را از این كه وصف نمایند او را.

«فسبحان الذی بهر العقول عن وصف خلق جلاه للعیون، فادركته محدودا مكونا و مولفا ملونا و اعجز الالسن عن تلخیص صفته و قعد بها عن تادیه نعته.»

یعنی پس تسبیح و تنزیه می كنم تسبیح كردنی آن چنان كسی را كه غالب گشت بر عقلها از این كه وصف كنند مخلوقی را كه ظاهر ساخته است از برای چشمها، پس درمی یابند آن را در حالتی كه آن مخلوق محصور است به حدود ذاتیه و صفاتیه، حادث

[صفحه 735]

است و نبوده، به هم رسیده است و مركب از اجزا و اعضای جوارح است، رنگ داشته شده است و عاجز گردانیده است زبانها را از ملخص كردن صفت او و نشانیده است آنها را از رسانیدن به وصف او.

«و سبحان من ادمج قوائم الذره و الهمجه الی ما فوقهما من خلق الحیتان و الفیله و وای علی نفسه الا یضطرب شبح مما اولج فیه الروح الا و جعل الحمام موعده و الفناء غایته.»

یعنی و تسبیح می كنم تسبیح كردنی كسی را كه مستحكم گردانیده است پاهای مورچه ی كوچك را و پشه های كوچك را، تا حیوانات بالاتر و بزرگتر از ایشان را، از خلقت ماهیها و فیلها و وعده داده است بر ذات خود اینكه حركت نكند بدنی از بدنهایی كه ایلاج و ادخال روح در او كرده است، مگر اینكه گردانیده است مرگ را وعده گاه او و فنا و نیستی از دنیا را آخر كار او. و منقول است كه مدت عمر طاووس بیست و پنج سال بیشتر نیست و در سه سالگی تخم می گذارد و در هر سالی یكمرتبه تخم می گذارد، دوازده دانه در سه روز، در سی روز جوجه درمی آورد و در وقت برگ ریختن درخت می ریزد پرهای او، در وقت برگ كردن درخت می روید پرهای او.

و منها فی صفه الجنه

یعنی بعضی از آن خطبه است در بیان اوصاف بهشت:

«فلو رمیت ببصر قلبك نحو ما یوصف لك منها لعزفت نفسك عن بدائع ما اخرج الی الدنیا من شهواتها و لذاتها و زخارف مناظرها و لذهلت بالفكر فی اصطفاق اشجار غیبت عروقها فی كثبان المسك علی سواحل انهارها و فی تعلیق كبائس الولو الرطب فی عسالیجها و افنانها و طلوع تلك الاثمار مختلفه فی غلف اكمامها.»

یعنی پس اگر بیندازی دیده ی دل تو را به جانب آن چیزی كه وصف شده است از برای تو از متاع بهشت و تامل كنی، هر آینه برمی گردد نفس تو از غرائب چیزهایی كه بیرون آورده شده است به سوی دنیا، از خواهشهای دنیا و لذتهای دنیا و زینتهای ظاهر دنیا و هر آینه غافل می شود نفس تو از آن به سبب فكر و تامل كردن در حركت و جنبش

[صفحه 736]

درختهایی كه پنهان است ریشه های آنها در تلهای مشك بر كناره های نهرها و تامل كردن در آویزهای خوشه های مرواریدتر و تازه بر شاخه های نرم و بر شاخه های سخت آنها و تامل كردن در ظاهر شدن آن میوه های مختلفه از غلافهای شكوفه های آنها.

«تحنی من غیر تكلف، فتاتی علی منیه مجتنیها و یطاف علی نزالها فی افنیه قصورها، بالاعسال المصفقه و الخمور المروقه.»

یعنی چیده می شود آن میوه ها بدون مشقت، پس می آیند به تصرف به قدر آرزوی چیننده اش و دور داده می شود بر فروآیندگان آنها در فضای درهای قصرهای ایشان، عسلهای صاف و شرابهای صاف شده را.

«قوم لم تزل الكرامه تتمادی بهم حتی حلوا دار القرار و امنوا نقله الاسفار.»

یعنی آن جماعت نزال قومی باشد كه همیشه كرامت و عزت دراز كشیده است به ایشان، تا اینكه فرود آیند در سرای ثابت همیشگی و ایمن گردند از حركت سفرهای مراحل قیامت.

«فلو شغلت قلبك ایها المستمع بالوصول الی ما یهجم علیك من تلك المناظر المونقه، لزهقت نفسك شوقا الیها و لتحملت من مجلسی هذا الی مجاوره اهل القبور استعجالا بها، جعلنا الله و ایاكم ممن سعی بقلبه الی منازل الابرار برحمته.»

یعنی اگر مشغول گردانی تو دل تو را ای گوش گیرنده، به رسیدن به سوی آن چیزی كه هجوم كند بر تو از آن منظره های خوشاینده، هر آینه بیرون رود جان تو از شوق به سوی آنها و هر آینه كوچ خواهی كرد از این مجلس من به سوی همسایگی اهل گورستان، از جهت شتاب كردن به آن مناظر[7] بگرداند خدا ما را و شما را از كسانی كه سفر كنند به دل خود به سوی منزلهای نیكوكاران در بهشت به سبب رحمت خود.[8].

[صفحه 737]


صفحه 730، 731، 732، 733، 734، 735، 736، 737.








    1. داری منسوب است به «دارین» كه اسكله ای است از بحرین. بازاری دارد كه از هندوستان بدان جا مشك و عطر می آورند و می فروشند، به بوی خوش مشهور است (و هم بادبان كشتی آن به بوی خوش و زیبایی شهرت دارد). شرح ابن ابی الحدید، ج 9، ذیل همین خطبه، لغتنامه ی دهخدا، ذیل داری و دارین.
    2. چ: با اشكی.
    3. مطاعمه، در اصطلاح لغت شناسان، به معنی آن است كه كبوتر نر منقار خود را در منقار ماده می كند كه نوعی عشقبازی است و در این جا به معنی جفت شدن دو پرنده ی نر و ماده به وسایل گوناگونی است كه در بالا توضیح داده شده. ابن ابی الحدید جریان جفت شدن كبك نر با ماده بوسیله ی باد مقعد را از كتاب شفای بوعلی سینا نقل می كند. امام همه ی آن پندارهای نادرست درباره ی جفت گیری طاووس و كلاغ رد می كند و می فرماید كه جفت گیری آنها مانند هر جانور دیگر است و شگفتی من از این پندار عوامانه بیشتر از شگفتی از آن پندار بی پایه نیست.
    4. چ: حسن خوشایندگی.
    5. كوزه های دو لوله، لولهنگ.
    6. ن: فهو كالازاهر.
    7. چ: منظره ها.
    8. در پایان این خطبه سید رضی چند كلمه ی غریب را شرح كرده است كه شارح آن قسمت را نیاورده است.